چقد راحت میتونم از تو چشاشون بخونم..

کاش منم میتونستم مثل بقیه ادمای نرمال کره زمین از عشق و شکست عشقی و این داستانا چس ناله کنم..


نمیخوام واسم تولد بگیرین. از دورهم جمع شدنای زوری و خنده ها و شادی های مسخره و الکی بدم میاد..

همینجوری به خون من تشنه شده از دیشب.. فک کن که پاشن بیان تولدم با اون قیافه ها..

چه روز نحسیه تولد.. 

کاش 15 شهریور 98  .....................!!!!!!!!

هیشکیو نمیخوام ببینم..حتی شاید خودمو تو اینه..

دوس ندارم باهاتون حرف بزنم.. دوس ندارم باهاتون رفت و امد کنم.. 

یه اتاق 40-50 متری.. با یه پنجره و یه رادیو..

نه گوشی. نه اینترنت.. نه مبل و صندلی..

دیگه هیچی نمیخوام از دنیاتون..دنیام.. دنیا..

همچو خانه ی متروکه و دورافتاده شده ام. نه به طلوع خورشید امیدوار،نه به مهتاب دلبسته. ازتمام بیقراریهایم تو را میخواهم که بیایی و بمانی و این کهنه خانه را آبادانی دگر کنی...


مینامحمدی


"چقد با این متن همزاد پنداری کردم و اشک ریختم.چقد منم این"



هفته گند اول شهریور تموم شد..

گند تر از گند حتی..