اینکه من چه حرفایی شنیدم پشتت.. اینکه چند نفر جلوم ایستادن.. اینکه چرا اصرار داشتم کسی چیزی ندونه..

وای خیلی حرفا هست که تو نمیدونی و من بیخودی قضاوت شدم.. البته مقصرتو  نیستی.. نمیدونی هیچی...

یه روز همه چیو میگم بهت..

چون توام 3 سال پیش همه چیو گفتی..

حتی اتفاقای این 2 سال رو هم میگم بهت

خدایا دلم ارامش میخاد.. مغزم. روحم. قلبم ارامش پیداکنن..


به بقیه چرا میخای ثابت کنی؟! 

چرا اصن میگی جزئیاتو؟!

خودت کاری که میدونی و فک میکنی درسته انجام بده

والسلام

من ولی فرقی نکردم که همه میگن هما از همه خودشو داره دور میکنه.. باید بهش تزدیک شیم وگرنه فاصلشو با هممون بیشتر میکنه.. میگن دیگه نمیخندی.. شوخی نمیکنی.. نمیزاری کسی بهت نزدیک شه.. با کسی حرف نمیزنی..همش تو خودتی.. با هیشکی حرفی نمیزنی..میگف فقط در حد سلام و خدافظ حرف میزنی..از هممون دور شدی

میگف هما ته افسردگی هیچی نیس.. من رفتم یه بار خودتم میدونی.. ازین فاز بیا بیرون.. بابا بخدا اصن اینجوری نیستم.. هیچ فرقی نکردم.. من همون همام..

برگااااام

میگف من با تکتم صحبت کردم راجب این داستان تو.

گفته من مشکلی ندارم ولی همون سال مرجان بهم گفته فلانی ادم خوبی نی