-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مرداد 1400 12:22
خدا بامنه.. و هیچی نیست..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مرداد 1400 23:07
میگقت گفته اگه بهاطر بقیه نبود حاضر بودم کل دار و ندارمو بزنم به نام هما ! .....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مرداد 1400 23:06
دوباره یه قلب مشکی شکسته پاره رو کل ایرانه.. و البته افغانستان.. چیه این خاورمیانه اخه؟!!! الهی که زود همه چی سفید بسه.. سبز بشه.. و حتی قرمز
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مرداد 1400 21:07
مردم اینجا در حسرت انسانند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مرداد 1400 15:02
چرا دیگه پوکساید جواب نمیده؟؟ به شدت احتیاح دارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مرداد 1400 14:53
زندگیمون با تمام عوامل محدود کنندش به عهده ماست.. تولد واقعی.. درک زندگی واقعی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مرداد 1400 13:14
هفت روز گذشت.. به همین زودی.. و هنوز باورم نیست که نیس دیگه.. تو اون خونه جاش خالیه.. صداش.. جسمش.. حرفاش.. همه چیزش تموم شد دیگه.. و من همچنان در بهت روحت شاد مادربزرگ عزیزم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مرداد 1400 07:39
مادربزرگ عزیزم سخت گذشت بهت این مدت.. این چند ماه آخر.. روحت شاد عزیزم :((((((
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مرداد 1400 05:16
امشب و خدا با منه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مرداد 1400 23:22
میدونی امشب انگار یه شب غمگینه.. غمگین تر از شبای غمگین دیگه.. حال همه بده.. حال ایران بده.. خدایا :(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مرداد 1400 22:16
از بعدازظهر که خبر فوت خانم گوهری عزیز روشنیدم کلا مغزم ریخته بهم انگار.. اصلا باورم نمیشه.. چهرش از جلو چشمام کنار نمیره درسته قطعا جای خیلی بهتریه وقطعا ارامش کامل داره ولی من نمیتونم هضم کنم هنوز.. جاش سبز باشه وروحش شاد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مرداد 1400 22:21
چرا دیگه من مدیتیشن انجام نمیدم؟! البته از وقتی این داستان جدید یعنی تغریبا دو ماه پیش گذاشتم کنار.. هرچند بیشتر دلیلش تنبلی خودمه.. ولی واقعا دوست دارم مثل همین چند ماه پیش دوباره تا صبح بیدار باشم و مدیتیشن کنم و موزیکای اروم و ویس های غروی رو گوش بدم.. چرا دیگه برای ارامش قلبم و ذهنم وقت نمیزارم؟! به به شب
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مرداد 1400 00:16
چقدر ازت ممنونم خدا برای همه اتفاقای عجیبی که از اول ۱۴۰۰ افتاد واسم.. بد و سخت... خوب و شیرینش برای همش ممنونم ازت شکرت
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مرداد 1400 16:03
اینکه این قضیه که مربوط به تارا بود منتفی و کنسل شد رو که من همون چهارشنبه هفته گذشته ول کردم و دیگه از همون موقع واسم مهم نیست و فکرم درگیر نیست.. ولی اینکه تارا به زهره گفته که جواب منم نمیده و ناراحته رو امروز که شنیدم یکم استرس گرفتم و حال بد گرفتم.. درصورتیکه وقتی چند روز پیش بهش گفتم همین جریانو گفت نه هما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مرداد 1400 13:10
دیروز لابلای حرفاش گریه کردم.. ولی گریم بخاطر این تصمیم نبود.. واسه روزا و ماههای سختی که گذروندم بود.. واسه اینکه بعد این اتفاق و تصمیم جواب بقیه روچی باید بدم بود.. حرفا و فکرا و قضاوتای اطرافیان بود.. چقدر همه چی سخت بودددددد.. واقعا هیشکی جز خدا و خودم نمیدونه چیشد و چی گذشت.. ولی الان که سه ماه گذشته دیروزکه بهم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مرداد 1400 13:02
تو حیاط داشتیم سیگار میکشیدیم دستمو گرفت گفت هما خیلی دوستت دارم.تو خیلی ابرو داری.. خیلی حواست به همه چی هست برعکس فلانی.. واقعا جایی میخوام برم یا مهمونی دعوتیم و اینا با افتخار میگم تو خواهرمی.. خداروشکر عشق..رفیق..خواهر..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 تیر 1400 18:50
فقط اینکه همه راضین ازین تصمیمی که سه ماه پیش گرفتم و اتفاقی که تو زندگیم افتاد.. عجیبه همه خوشحالن.. خداروشکر. ازت ممنونم خدا.. قطعا یکی از درست ترین اتفاقات زندگیم بود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 تیر 1400 18:48
حرفها هست ازین روزها ولی خب سر فرصت..نشدهم نشده دیگه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 تیر 1400 00:45
یه عالمه حرف دارم ولی بشدت خوابم میاد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 تیر 1400 22:52
خدایا عجیب دلم میخوادت.. خدایا خیلی خیلیییییی زیاد اینروزا بهت احتیاج دارم.. خدایا خیلییییی کمکم کن.. خدایا ازت میخوام.. من از تو میخوام فقط.. خدایا لطفا منو ببخش خدایا لطفا امروزو درستش کن.. خطای امروزو درست کن واسم.. ممنونم ازت خیلیییی زیاد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 تیر 1400 23:10
حیاتی ترین .. استرس اندک سوم .. خدایا شکرت.. خدایا کمکم کن عشق
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 تیر 1400 20:45
خدایا ،خدای عزیزم ازت میخوام این جریانو بندازی رو غلطک .. مرسی که هستی خداجانم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 تیر 1400 20:43
واقعا نمیدونم چه تصمیمی بگیرم؟! یکی میگه بگو منتفیه.. یکی میگه ادامه بده ... و من ......!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 تیر 1400 20:19
خدایاشکرت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 تیر 1400 20:12
وقتایی که فکرم درگیره یا مستعصلم دوست دارم اینجا بنویسم.. یا تو دفترم با خدا حرف بزنم.. دلم واقعااااا دیگه آرامش میخواد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیر 1400 23:53
بی توقع باش..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیر 1400 23:53
خدایا شکرت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیر 1400 05:00
داستان پر تکرار بی خوابی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیر 1400 00:03
چقدر راجب موضاعای بی ربط به فکرای توسرم نوشتم..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیر 1400 00:02
هرسال همون اولای تیر به این فک میکنم که وااااای بعد تابستون، پاییزه.. و همه روح و ذهنم میشه استرس و فکرای پاییزی طوری (حالا یعنی چی؟! فقط خدا میدونه.. حتی خودمم نمیدونم شاید)