آرشیو مطالب وبلاگ - از روزایی که شروع شد

[ بدون عنوان ] شنبه 14 اسفند 1400 21:17

انگار هزار نفر بهم گفتن ول نکن، بیخیال نشو.. خدایی وگرنه امکان نداشت تو اون حال و وضعیت کنجکاوانه پیش برم.. چی میگم؟!!!

[ بدون عنوان ] شنبه 14 اسفند 1400 13:40

هرچه مرا تبر زدی،زخم نشد. جوانه زد :)

[ بدون عنوان ] شنبه 14 اسفند 1400 02:17

قطعا یادم میمونه که بیام از اتفاق عجیب امروز بنویسم. به تاریخ جمعه. ساعت ۱۶ دعا

[ بدون عنوان ] شنبه 14 اسفند 1400 02:16

باشد که غم خجل شود از صبر ما

[ بدون عنوان ] جمعه 13 اسفند 1400 00:56

یه جوری پشت سرم هر روز دنبال قصاصمن اینا بستن سر پوچیم د وست دارن ببازم من آره خنده داره حالم، اراجیف میگم و خوبم اصن باشه قبول تو خوب من از انسانیت دورم حیف میتونستیم زندگی کنیم،نکردیم

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اسفند 1400 22:47

دلم الان شعرای فروغ میخواد با صدای خودش.. #موود

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اسفند 1400 21:26

یه گوشه ازین شهر ...... واقعا انگار آرامبخش و دم نوش جواب نمیده.. پی چی میگردیم تو این روزا که اسمش شده زندگی؟ کجا داریم میریم؟ چیکار داریم میکنیم؟

[ بدون عنوان ] جمعه 6 اسفند 1400 23:05

چجوری بهت بگم عاشقتم عاطی!!! تو این روزای عجیب و پر سوال و آدمای نامردترش، خالصانه هستی واسم.. دمت خیلی گرم

[ بدون عنوان ] چهارشنبه 4 اسفند 1400 09:17

از کارا و رفتارای آدما کلافم.. چرا نمیتونیم قشنگ رفتار کنیم؟! این حجم از حسادت و مقایسه و انرژی بد واسه چیه،!

[ بدون عنوان ] چهارشنبه 4 اسفند 1400 00:09

یعنی برم آرامبخش بخورم؟! خوابم میاد خیلی.دیشبم نخوابیدم ولی داستان اینه نباید بخوابم.. درد دارم.. قفسه سینم.. پشتم و دست چپم.. #ارامش

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 اسفند 1400 22:25

خدایا منو ول نکنی تو تنهاییا ..

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 اسفند 1400 21:52

بنظرم احتیاج دارم با یکی بحرفم.. چقدر هممون تنهاییم.. باید باهم حرف بزنیم این حرف نزدن و فشار روحی میشه غمباد.. سکته قلبی و ...

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 اسفند 1400 19:33

امروز ۲۲/۲/۲۰۲۲ عه و یه خبر توپ دیگه تو این تاریخ ثبت شد.. تصویب طرح صیانت!! بنظرم مردم ایران عملا چیزی واسه از دست دادن ندارن جز جونشون.. نسل ما پیر نمیشه،نسل ما تو جوونی مرد..

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 اسفند 1400 04:02

شب بخیر یا صبح بخیر.. مساله اینست!!!!

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 اسفند 1400 04:01

بشه که یه سری افکار از مغز من دور بشه.. خدایاشکرت

[ بدون عنوان ] شنبه 30 بهمن 1400 23:42

پلای پشت سر..

[ بدون عنوان ] شنبه 30 بهمن 1400 23:42

چه روزایی که گذشت چه حرفایی که زده شد الان کجای این پروژه عجیب و طولانی ام؟؟!!

[ بدون عنوان ] شنبه 30 بهمن 1400 19:13

در کلافه ترین حالت ممکنم.. کافیه یکی پخ کنه بزنم زیر گریه... قشنگ تو مغزم جنگ و دعواست..

[ بدون عنوان ] شنبه 30 بهمن 1400 01:15

دیشب بنظرم دوباره یکی ازون شبای عجیب دیگه زندگیم بود تولد و مهمونی و یه عکس و ... کلی انتخاب واسه صحبت.. گریه و بی خوابی .. خوردن آرامبخش... همه سعیمو کردم خوش تموم بشه و خوش بخوابم.. من کلا سر لین قضیه وا دادم.. اگه صد درصد نیست.. میخوام باشه دیگه ازین ببعد.. میخوام کلا بگذرم و برم دیگه.‌. هرچند نباید اینجوری میشد...

[ بدون عنوان ] جمعه 29 بهمن 1400 00:05

هرچی که هست هرچی شد هرچی بوده تموم شد و رفت.. دیگه شاید آخر قصه است.. به یه گزینه ای فک میکنم که به زودی شاید مجبور شم اجراش کنم.. همه چی دست خداست

[ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 28 بهمن 1400 21:57

خستم از فکر کردن به این آدم.. واقعا واقعا واقعا واقعا نمیفهممش، چی میگذره تو مغزت خدایی؟؟ یعنی به معنی واقعی کلمه نمیکشم از این آدم..

[ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 بهمن 1400 23:24

خونه نبوده.. صبح اومده دم خونه دیده سه تا ماشین آتش نشانی جلو خونشن.. یه اتصالی و تمام خونه تو آتیش سوخته و پودر شده و از بین رفته... میگفت همه سرمایم رفته.. شدم آدم ۱۸ سالگیم... هیچی ندارم و همه چیم سوخت... یعنی واقعا نمی‌فهمم چرا باید همچین اتفاقی بیفته واسش؟! فکر کن اون لحظه که اومده دم خونه و ماشینا رو دیده چقدر...

[ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 بهمن 1400 23:18

یه روزی لابلای سطرهای این وبلاگ و نوشته هام تموم میشم... واقعا خونه اول آرامش من اینجاست... بیرون از اینجا هزارتا اتفاق و داستان با آدم‌های عجیب هست که فقط باعث میشه مغز آدم بپوکه از فکرهای بی نتیجه.. آرامش دارم اینجا...

[ بدون عنوان ] سه‌شنبه 26 بهمن 1400 22:05

به من فکر کن داریوش

[ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 23:54

بهم پیام داده که هما یه خبر شنیدم تو شوکم!!! مهسا بود همسایه روبه رویی سالن..مامانشو دیدم تو خیابون گفت مهسا سکته کرده.. من داشتم می‌پرسیدم که دختر جوون چرا باید سکته کنه؟ الان بهتره؟ که گفت فردا تشیع جنازشه... وااااای یعنی اصلا باورم نمیشه.. هم سن و سال من بود.. سکته!!!! مرگ!!!! وای میگف مامانش منو دیده گفته ببخشید...

[ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 00:28

ده،یازده روز شد که من کرونا گرفتم.. الان دیگه فقط صدامه که یکم گرفتس و یکم سرفه و کمی هم سر درد.. بهرحال هرچی بود،گذشت... امیدم به اینه که تا جمعه و یا شنبه کلا تموم شده باشه همه چی این بیماری.. خدایاشکرت

[ بدون عنوان ] یکشنبه 17 بهمن 1400 22:51

هیچ وقت نفهمیدم آدم درون گرایی یا برون گرا... مثلا اینجوریه که من وقتی تو جمعمم و یا بیرونم یا هرچی و هرجا دوست دارم انقدر خوش باشم و کیف کنم و خوش بگذرونم و لذت ببرم که ثانیه ایش هدر نره و شیرین باشه واسم.. ولی وقتی هم عمدا یا سهوا تنها میشم.. دوست دارم عمیقا تنهای تنها باشم و با هیشکی هیچ برخوردی نداشته باشم.. چه...

[ بدون عنوان ] یکشنبه 17 بهمن 1400 22:48

چقدر دوست دارم وقتای بیکاریم رو اینجا باشم و بنویسم.. تا چرخیدن تو اینستا و این آپ های مزخرف مجازی... واقعا هیچی به اندازه نوشتن مغزم آروم نمیکنه.. البته بعد از نوشتن.. شعر خوندن و موسیقی گوش کردن هم هستن..

[ بدون عنوان ] جمعه 15 بهمن 1400 13:18

خب الان یه موضوع واسه ناراحت شدنم پیدا شد.. یه سوتی از لابلای حرفاشون درومد.. ولی میخوام بگم به یک ورم.. و دایورت کنم.. من سیاست خودمو دارم.. ولی حال و حوصله بچه بازی ندارم خدایی..

[ بدون عنوان ] جمعه 15 بهمن 1400 12:32

فک کنم زیادی دارم غر میزنم واسه این وضعیت!!!!!!!!! از بچگی میگفتن بهم که هما تو چقدر بد مریضی... قشنگ رو مخم.. حالا خوبه الان مسولیتم با خودمه.. ولی همین خودم با خودمم درگیرم.. اصن یه وضعی.. خداروشکر بهترم امروز

از روزایی که شروع شد

جدیدترین یادداشت‌ها

بایگانی

جستجو

عناوین یادداشت‌ها