54

نمی دانم چه می خواهم خدا یا

به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من

چرا افسرده است این قلب پر سوز

ز جمع آشنایان میگریزم

به کنجی می خزم

آرام و خاموش

فروغ


53

هنوزم تو فلسفه تخمی زندگیم موندم!! قراره چجوری تموم بشه؟؟ چه عشقی! چه درسی ! چه کاری! چه خانوادگی! چه جسمی!! تو هیچکدومش هیچوقت موفق نبودم و...
خدا میشه بی صدابمیرم؟؟درسته میترسم از قبر و کفن و مرگ و اینا ولی بلخره که قراره سراغم بیاد.. بزار بی صدا و بی خبر باشه تا 100 سال دیگم کسی نفهمه..
شاید یکی از دلایلی که خودکشی نمیکنم بخاطر مامان و بابام باشه که ممکنه از غصه اتفاقی واسشون بیفته!!

من یه آدم پوچم  :|


51

دوباره بالا اوردم دوباره همراه با خون!!!
دارم از خودم میترسم..
من نمیخوام با درد و مریضی بمیرم واقعنی میخوام همینجوری یهویی راحت شم!!
:(

50

گناهانم را دوست دارم!

بیشتر از تمام کار های خوبی که کرده ام،

می دانی چرا؟

آنها واقعی ترین انتخاب های من هستند.

 

"سید علی صالحی"

49

دلم میخواد یه کتاب شعر میداشتم که توش فقط حرفای دل خودم بود.. حرفایی که تو زندگیم گُم شدن.. ولی به صورت شعر باشه..
البته خودمم نگفته باشم چون من عرضه شعر گفتن ندارم بدتر میشه ک.. شعر!!
بعد اون کتاب همیشه و همه جا همراهم بود تو مترو و تاکسی و سرکار و سرکلاس همش میخوندمش و با شعراش عر میزدم.. گریه میکردم..
چرا این فلسفه تخمی زندگی واسم روشن نمیشه؟؟؟