به یه حجم عظیمی از تنهایی رسیدم که نه تنها روابط اجتماعی بیرون از خونه ندارم بلکه تو خونم دیگه تنهام..
صبح که میرم سرکار همه خوابن.. ظهر که میام کسی خونه نیست.. خودم نهار میخورم بعد از ظهر که از اتاقم میام بیرون دوباره بازکسی نیست و همه رفتن بیرون..
یکی با دوستش یکی بازار یکی با همسرش و...
خودمم و خودم..
رسما خدا داره اعلام میکنه پیام بازرگانی بیش نیستی!! کسیم حسابت نمیکنه..
خدا انقد نامردی نکن شادیامو بهم برگردون! من الان دیگه نه چیزی دارم نه چیزی هستم!!!
:|
اصولا وقتی حال روحیم میزون نیس یا عصبیم فکرای شوم خیلی فجیعی به مغزم میرسه!!!
تو این مدا فقط یک نفر بود که مثل خودم بود.. فازش و ذهنیاتش و بیزاری از همه چیش و...
که اونم الان تغیر کرده شده مث بقیه ادما.. بعد اونروز داشت منم نصیحت میکرد اره باید اینجوری باشی و فلان..
دیگه اینم واسم حذابیتشو از دست داد..
دیگه عمرا کسیُ مث خودم پیدا کنم!!
روز به روز بیشتر دارم تو این پوچی غرق میشم و عذاب کشیدنم بیشتر..
دِ لعنتی تموم شو دیگه!