بعصی روزا که سرم خلوته تو محل کار میرم پیج فروغ فرخزاد شعراشو میخونم و گریه میکنم.. 

حس رهایی بهم میده

دوس دارم بنویسم.. ولی نمیدونم چیو بنویسم؟!


دو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شدم مثل یه دیوار که همه دردلاشونو.. بیماریاشونو.. خاطرات تلخشونو.. و هزار تا خبر بد دیگه روروی این دیوار مینویسن یا حتی حک میکنن..

 بغض تو گلوم بزرگتر شد امشب با این خبر ..

دارم میشکنم..چرا من باید همه اینا رو بدونم اخه؟!! 

چرا فکر میکنین مدیریت کردن این حجم از خبر و اتفاق تلخو دارم؟!