چقدر این روزا سخت میگذره..

میدونم که خدا مثل همیشه به موقع دستمو میگیره..

فقط امیدوارم زودتر تموم بشه این شرایط و این روزا..

به خوشی

امان از تربتی جماعت..

امان ازون وقتی که اون رگ تربتی شون فعال شه..

بیزار میشی از شناختن طرف..

کاش تموم بشه

این حسای بد

این انرژی های منفی از ادمها


خدا با منه

نمیدونم چرا یاد تابستون ک..ری پارسال افتادم یهو!!

شاید چون بخاطر سالگرد مادربزرگ قراره باز ببینم اون شخصو ..

چه روزای تلخ و پر از غمی شد تابستون و اوایل پاییز پارسال.. نه بخاطر فوت مادربزرگ.. بخاطر ادما و اذیتایی که کردن.. و منی که دستم کوتاه بود و زور اونا بیشتر...

چقدر ثانیه شماری کردم که بگذره و تموم بشه ولی انگار مثل جوراب کش میومد روزا..

خدایا پارسال،امسال تکرار نشه لطفا..

خرداد پر ماجرا.. و هفته پرماجرا تر..