شب و تاریکی و سکوت...

وقتی تو این شهر و بین جمعیتش جایی واسه تو نیس..

شب و تاریکی و سکوت...

وقتی تو این شهر و بین جمعیتش جایی واسه تو نیس..

نمیدونم چرا.. ولی حقیقتا دوس ندارم کسی اینجا رو بخونه..

ک... شرای ذهنمه.. فقط به خودم مربوطه

چقد عوض شدم.. چقد از خود اصلیم دور شدم..

چیشد یهو آخه؟؟ 

من اون همای غد سگ کم حرف و به این همای خیلی مهربون و روزمره تعریف کردن و دوس داشتن ترجیح میدم..

تو قانون زندگی من چیز میزای عاشقانه وجود ندااااره..

سرم به حدی درد میکنه که اشکم دراومده.. لعنتیییییی