801

قبل انقلاب به دنیا اومد

قبل انقلابم فوت شد..

فروغ :)

800

خواب بود..

خواب بودم..

دنیا تمام شده بود..

799

بلخره یک روز میرم..

از دنیای شما..

از زندگی شما..

یه جوری خودمو محو میکنم که دنبال سایم بگردین..

این قصه تموم میشه..


798

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

-

مپندارید بوم نا امیدی باز..

به بام خاطر من می کند پرواز..

مپندارید  جام جانم از اندوه لبریز است.

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است-

 

مگر می این  چراغ بزم جان مستی نمی ارد؟

مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد؟

برای یک نفس آسودگی از رنج نیست؟

مگر دنبال آرامش نمی گردید؟

چرا از مرگ می ترسید؟

 

کجا آرامشی از مرگ  خوشتر کس تواند دید؟

می و افیون  فریبی تیز بال و تند پروازند

اگر درمان اندوهند...

خماری جانگزا دارند...

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند!

 

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا اغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

بهشت جاودان آنجاست.

جهان آنجا و جان آنجاست.

گران خواب ابد...در بستر گلبوی مرگ مهربان...آنجاست!

سکوت جاودانی  پاسدار شهر خاموشی است.

همه ذرات هستی...محو در رویای بی رنگ فراموشی است.

نه فریادی..نه آهنگی..نه آوایی...

نه دیروزی..نه امروزی..نه فردایی...

جهان آرام و جان آرام..

زمان در خواب بی فرجام..

خوش آن خوابی  که بیداری  نمی بیند!

 

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دوران که از آزادگی نام ونشانی نیست

در این دوران که هرجا

(هرکه را زر در ترازو...زور در بازوست)

جهان را  دست این  نامردمان صد رنگ بسپارید

که کام یکدگر  گیرند و خون یکدیگر ریزند.

 

سر از بالین  اندوه گران خویش بردارید

همه..بر آستان مرگ راحت...سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟

چرا از مرگ می ترسید؟؟؟


"فریدون مشیری"

797

نه جان مانده مه آثاری ز جانم

کفن گم کرده , مشتی استخوانم

اجل در کنج خانه لانه کرده

خدایا زندگی.... آخر جوانم


"کارو"