کجایی ؟!!

که مانده ام با خودم...

خستم..

تمومش کن این بازی کثیفو خورشید.........

حیاط اپارتمانمون خیلی قشنگه.. بخصوص تو شب..

شبا ساعت 8 و 9 که میرسم..یه سر میرم یه جا تکیه میدم به یکی از ستوناش.. شب و سکوت و تاریکی و باد سردی که میخوره به صورتم.. عجیب حس خوب و ارامش بخشی بهم میده..

عاشق اون لحظه ام حتی واسه 5 دقیقه..

کاش میشد الانم پاشم برم تو حیاط و یه نخ سیگار بکشم.. سردم باشه.. بشینم کف حیاط و به زندگی ای فکر کنم که روزاش دست خودمه و دارم خودمو پاره میکنم که همه چی ردیف باشه.. حالم خوب باشه ولی شباش.. اخر شبا.. وقتی خودمم و تختم و اتاق تاریکم.. اون سایه شوم و نحس ترس لعنتی میاد و از زندگی و زنده بودن بیزارم میکنه.. میشم پژمرده ترین دختر دنیا..


سخت تر ازون چیزیه که فکرشو میکردم..

1 ماه و اندی گذشته و هنوز ......

خنده های چت...