چقدر دوست دارم برگردم به همون روزایی که دغدغم همین چیزای تخمی بود..

بعد این خانم همسایه هه هر دفعه که باهاش روب رو میشم یه حرف سنگینی میندازه به من.. حالا من به هیچ جام نیست خودش و حرفاش ولی نمیفهمم چرا با من حال نمیکنه..

مثلا اوندفعه میگه هما خانم شما سلیقتون نمیگیره بیاین خونه ما.. خب این چه حرفیه؟؟؟؟!!

یا مادرش مثلا میگف هما جون اگه الان دختر داشتی میدادیش به پسر ما..اگرم میداشتم چرا باید دختر خوشگلمو بدم به پسر تو مثلا؟!

تا الان واسم مهم نبود حرفاش.. ولی واقعا داره میره رو مخم دیگه..یهو یه چیزی نگم بری تو خودت خانم همسایه

یکی از واحدای این ساختمون تو این 2 سالی که همسایمونه هر وقت ما رو میبینه یا میاد خونمون میگه کابینتای اشپزخونه شما چقدر کمه.. از من اشپزخونم پر کابینته قبلیا درستش کردن یه عالمه کابینت زدن واحد ما رو..

یعنی امکان نداره ببینیمش و این جملاتو نگه..

تو پارکینگ میبینیش باید بگی سلام کابینتای شما بیشتر از ماست.. خوبین خانم فلانی؟!

بقرآن

بقول الهه دلم زندگی قبل کرونا رو میخواد

10خرداد 98... اخر داستان

10 خرداد 99... مادرش