ما ازین شهر غریبه بی تفاوت کوچ کردیم

از رفیقان زخم خوردیم تا یه روزی بر نگردیم

خونمون رو دوشمونه ما یه آه دور گردیم

ما واقعا باهم چه کردیم

زندگیمون کو ببین ما کشته های بی نبردیم

بی خبر از حال هم اواره دنیای دردیم

تلخه اما با هم نبودیم

ما ادمای شهر حسودیم

خسته از کابوس رفتن 

دور از اون روزای روشن

بی تفاوت زیر این سقف کبودیم



چقدر آدما دلگیرن

چقدر روز پیچیده و خاصی بود امروز

نمیدونم ذهن من کلا منفی بافه

یا واقعا این حجم از آدم حسود دورم بوده و نمیدونستم

خدایا شکرت...