وقتی داشت راجب مهسا حرف میزد دقیقا همون صحنه ها و اتفاقها و داستانهای یک سال و نیم پیش که واسه خواهرم اتفاق افتاده بود تو مغزم میچرخیدن..
چقدر همه چیزش مشترک و شبیه بود..
بغض و گریه و اون روزای تلخ و...
چقدر خدا رو شاکرم که گذشت و همه چی به خوبی تموم شد..
خدایا مراقب مهسا هم باش.. زود زود خوب شه.. این روزاش تموم بشه و روزای قشنگش زودتر بیاد