چند روز پیشا زهره میگف خواب فلانی رو دیدم که زده فلانی روکشته.. چرا؟؟ چون همه فهمیده بودن داستانشو.. و به منم پیشنهاد داده که من بکشم که از منم آتو داشته باشه و من قبول نکردم.. 

یعنی دقیقا حرفی که من وند وقت پیش گفتم این داستان تهش یه قتل یا یه مرگ داره.. 

امیدوارم همیشه همینجوری بمونه و ....

خدایا دمت گرم

خیلییییی دارم تلاش میکنم عادی کنم قضیه رو واسه خودم یا اصن بگم به تخمم یا همه چیو مثل سابق ببینم ولی نمیشه.. بخدااااا نمیشه.. از جلو چشمم نمیره..تا میام خوبش کنم واس خودم حس تخمی و بد و مزخرفش همه وجودمو میگیره.. 

من نمیخوام بدم بیاد ازت ولی دست خودم نیست..واقعا از چشمم انداختی خودتو.. خدا خودش میدونه...

از روزی که پیجمو بستم و از تلگرام خارج شدم.. راحت ترم راستش.. 

ولی واقعا عمیقاااا هنوزم حوصله ادما رو ندارم.. 

مینویسم که بعدا بخونم اینا رو یادم بیاد چه روزای عجیبی یهو تو زندگیم پیش اومد.. روزایی که از بی حوصلگی بی نهایت گریه میکنم و نمیخوام با هیچکسی معاشرت کنم.. پیامای واتساپمو در دیرترین حالت ممکن جواب میدم..  

حجم بی حوصلگیم قابل گفتن و نوشتن نیست.. 

ولی میدونم فقط خودمم که میتونم به خودم کمک کنم.. 

بی حوصله ترینم.......

نیومدم چند روز اینجا چون حرفام تکرارین.. 

ولی تنها قسمتی از زندگیم بعد خدا همینجاست که میتونم خودم باشم.. 

و همه چیو بگم..