مدتهاست  دیگه حوصله تفریح ندارم.. نه مهمونی بازی و دور همی.. نه چرخ زدن تو خیابون.. نه سفر..نه حتی خرید..

کلا البته دیگه ارزویی ندارم ..انگار باهیچی خوشحال نمیشم..


اخجون.پس فردا جمعس و میشه خوابید.. دیگه لازم نیس سر صب بیدار شد.. 

هدفی نداره 

دوست داشتن یا نداشتن... 

مسئله اینست!!

نمیفهمم چرا انقد با هرکاری که انجام میدم مخالفه.. هر حرفی که میزنم اعتراض میکنه.. همش میخواد بهم ثابت بشه که دارم اشتباه میکنم..

این حجم از نفرتشو واقعا نمیفهمم..

م مثل ....