یه سری حرفا رو ادم میشنوه شاخ از همه جاش در میاد..

تو چشام زل زده بود میگف یک ساعت و نیم تو اتاق چی داری میگی با بابات؟! مگه چه حرفی دارین شما باهم؟! چرا تموم نمیشد؟!

اصن مغزم هنگ بود که چی باید الان جواب بدم؟!

بعد جالبترش اینه که من اصن واسم مهم نبود دعوای و جیغ و دادای بعدش. یعنی رفتم تو اتاقم و به کارای خودم رسیدم.. اصن حتی فکرمم درگیر نشد. یعنی واسم مهم نبود. حس کردم خیلی مسئله کوچیکیه.. بعدتر اینکه خودشون 2 تا باهم قهر کردن. بعد اون یکی باز من قهر کرد و سرسنگین شده..یه وضعیت عجیبیه خلاصه

خدایا دیگه این چه بازی مسخره ای بود؟!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.