اون یکی دیگم ظهر زنگ زده که تو راجب ما به طاهره چیزی گفتی؟!

گفتم نه والا.. دیوانم ابروی شما رو ببرم مگه.. من بعد 2 ماه تازه اونشب دیدمش که با شما اومده بود.. اونشبم اصن راجب شماها صحبت نکردم که..

بعدم کلی داستان که الان اصابم نمیکشه بنویسم..

دیوانه ها..

حیف مهربونی من واسه همتون..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.