192

امروز یا به عبارتی امشب با یه مشت حرف مزخرف و پوچ و بی سر و ته داره تموم میشه!!

که البته چیزیم جز اصاب خوردی نداره..

متنفرم از ادمایی که من دخلی تو انتخابشون واسه زندگیم نداشتم

191

فقط میشه گف یه آدم  روانی ...

190

در ادامه پست 188 که دیشب نشد که بگم

پریروز ظهر مینا زنگید بهم گف میای بریم سینما عصر؟ گفتم باوشه بریم..

گف حامدم هس.. اون میخواد مهمون کنه و این حرفا..

دیروز از سرکار که اومدم دوباره حاضر شدم برم پیش مینا اینا چون بلیط واسه ساعت 3:30 بود فیلمشم درمدت معلوم بود.. تا 5.. بعدم حامد منو رسوند شد 6 اینا

به امید نگفتم دوس پسر مینام بوده  گفتم فقط دوستش بود..

خواهرم گف امشب تولد همایونه میخوام سوپرایزش کنم و این حرفا

رفتیم واسه تولد همی و  من سر راه واسش کادوعیدم..

آخر شبم که اومدیم خبر دادن که یکی از اقوام دور متاسفانه تصادف کرده و فوت شده.. حالا طرف امیر هم بازی بچگیای من بود هم سن من.. :(

البته من از همون موقع کودکی به بعد دیگه اصن ندیمش حتی.. چیزی جز همون خاطرات قدیمی کودکی ازش تو ذهنم نبود ولی خب بهرحال ............... :(

و اینکه یکی از دوستای دورهمی حمید و زهره هم به طرز فجیعی که اصن ننویسم بهتره خودکشی کرد و بعد 7 روز پیداش میکنن و ....

بقول صادق حان هدایت: بعضیا انگار فقط اومدن که بمیرن و برن زود..


189

حال روحیم روز به روز داره بدتر میشه..

هیچی نیس و هیچی نشده ولی من هرروز بی دلیل گریه میکنم و عصبی میشم و بی حال و حوصله..

شاید افسردگی دارم..

شاید یه بیماری دیگس..

شاید امسش دلشورس واسه یه اتفاقی که نمیدونم چیه..

دقیقا نمیدونم چه مرگمه و همین مایه عذابمه.. همین ندونستنه داره روزامو و خوشیامو خراب میکنه..

حالم خوب نیس..


188

داستانها داشتیم امشب..

تولد..

مینا..

امیرعلی..

خودکشی یه دوست..

فوت یه جوون از اقوام..