-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مرداد 1401 15:03
دیشبو دوست داشتم حسشو.. با اینکه با اشک و گریه و فکر گذشت. ولی شب قشنگی بود..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مرداد 1401 01:52
امشب!!! یه شب عجیب و خاص حرفایی که زدیم.. شنیدم.. گریه ها و اشکهای بی وقفه بعد مدتهااااا و اهنگ کوروس.به سوی تو. و عکسی که ثبت کردم با چشای گریون که امشبو یادمنره. و ته ذهنم به چیا که فکر نکردم.. به اونشب و روزای ثمین و احمدرضا و دلشون.. به ایمان. اصن حس خیلی عجیبی داشت واسم امشب.. چشام.. چشای پف کرده از شدت گریه.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 21:31
در مستعصل ترین حالت ممکنم... کاش یکی مستقیمبهم بگه کار درست چیه؟! و چیکار باید کنم؟!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 20:40
دلم یه عشق از جنس ثمین و احمدرضا میخواد همینقدر قشنگ و گوگولی همینقدر خالص و پاک وهمینقدر جفت شیش طور
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 20:39
کرونای من همه رو نگران کرده و میگن داره طولانی میشه و چرا خوب نمیشی؟! و استراحتی که ندارم.. و عزیزای زندگیم که به نوعی نگرانمن..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 02:16
مگه میشه قرصی که همه میخورن و ده دقه بعدش بیهوش میشن و میخوابن تا لنگ ظهر فردا رو من اثری نداشته باشه؟!!!؟ از ساعت ۹ خوردم قرصو و الان ساعت نزدیک دو ونیم شبه و مثل جغد بیدارم.. مگه میشه؟؟؟ مگه داریم؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 01:23
چند وقت پیشا رفتم یه دوست قدیمی که همکلاسی کلاس زبانم بود رو به اصرار زیاد خودش دیدم.. و حالا چند شب پیشا بهم پیام داد که هما من تو رو خیلی دوست دارم. ازت خوشم میاد و خیلی بهت فکر کردم و بیا باهم باشیم و فلان و بیسار.. من چشام قفل بود رو صفحه که این چی میگه؟! حالا الان که من کلا تو موود این چیزا نیستم و ذهنم درگیر فقط...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 01:16
ازونجایی که یه چیزی حدود یکسال و خورده ایه که چالش هااااا دارم با محل کارم.. تصمیم دارم بلاخره ترک محل کنم..ولی از یه طرف میگم شرایط کاری اینجا خوبه و حیفه و اون شخص رو دایورت کن. محل نده و کارتو کن.. از یه طرف میبینم به حدی تحت فشار روحیم و مغزم خسته میشه از اون شخص که فرار به قرار و پول و هرچیز مثبت دیگش ترجیح...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 01:12
سرفه های شدید که خوابو ازم گرفته و سردرهای عجیب غریبی که توان ایستادن و راه رفتنو ازم میگیره.. میگذره .... و سیگاری که چند روزی هست سمتش نرفتم و دورم ازش
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 01:09
نزدیک یک هفتس که مجددا درگیر کرونام.. و با وجود خوردن قرص ولی بازهم خوابی ندارم برای استراحت.. عملا خوابی نیست یعنی.. کرونای عجیبیه .. و خب من چقدرررر فرق کردم از همای دو سال پیش.. درصدی مهم نیست واسم.. و چقدر توانم در درد بیشتر شده.. چقدر صبورتر سدن در برابر نصیحتا و اوامر اطرافیان.. کلا حجم پختگی زیادی رو حس میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیر 1401 01:05
خیلی ذهنم مشغوله.. اصن مدیریت اتفاقا و داستانای زندگیمو انگار از دست دادم.. نمیدونم باید چیکار کنم؟!! خدا کمکم کنه.. نمیدونم باکی باید مشورت کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 تیر 1401 22:10
چیزی که اینروزا با خودم همش میگم اینه که هیچ شبی نبوده صبح نشه.. بلاخره تموم میشه.. و اینبار محکم تر از قبل بلند میشم... ولی الان له ترینم و اینو فقط خدا میدونه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیر 1401 22:46
میدونی اونجا دیگه واسمامن نیست.. حس یه پرنده رو دارمکه انگار پرامو چیدن... چقدر راحت و اهسته اینکارو کردی دختر؟! دارم تلاش میکنم ببخشم و رها شم.. ولی بد نامردیایی دیدم ازت.. سنگینن خیلی.. بهرحال من دارم تلاشمو میکنم بلند شم دوباره و بال پرواز دربیارم.. امیدوارم خیلی زود به خودت بیای
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 تیر 1401 21:08
روحم داره درد میکشه.. میخام رها باشم... حس میکنم دیگه هیچ جا ارامش ندارم..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیر 1401 22:33
چقدر این حس تنهایی گند و گه.. اینکه پر حرفی.. پر غر و شکایت و ... ولی حتی ۲تا گوش نیست که بشنون.. و پیش بقیه باید تظاهر کنی همه چی زندگیت روتین و عادیه مثل همیشه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 تیر 1401 01:33
یعنی فقط پسر سوپر مارکتی نگران من بود؟؟ که میگفت کمتر سیگار بکشین من واسه خودتون میگم.. ریه تون اسیب میبینه!!! یعنی فقط همون؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 تیر 1401 01:30
پوچ ترینم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 تیر 1401 23:12
یکی پیام داد حالمو پرسید!! خرم ازینکه بلاخره میتونم از احوالم به یکی بگم.. ولی فقط یه پیام داد و رف .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 تیر 1401 20:55
همه فقط حرف میزنن!! جاش که برسه فقط خودتی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 تیر 1401 19:45
یعنی یه حجم عظیمی از بی حوصلگی منو فراگرفته که حتی حوصله حرف زدن و نوشتنم ندارم.. فقط نمیدونم چرا نمیتونم گریه کنم؟!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خرداد 1401 16:24
چقدر این روزا سخت میگذره.. میدونم که خدا مثل همیشه به موقع دستمو میگیره.. فقط امیدوارم زودتر تموم بشه این شرایط و این روزا.. به خوشی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خرداد 1401 16:23
امان از تربتی جماعت.. امان ازون وقتی که اون رگ تربتی شون فعال شه.. بیزار میشی از شناختن طرف..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 خرداد 1401 19:25
کاش تموم بشه این حسای بد این انرژی های منفی از ادمها خدا با منه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 خرداد 1401 21:00
نمیدونم چرا یاد تابستون ک..ری پارسال افتادم یهو!! شاید چون بخاطر سالگرد مادربزرگ قراره باز ببینم اون شخصو .. چه روزای تلخ و پر از غمی شد تابستون و اوایل پاییز پارسال.. نه بخاطر فوت مادربزرگ.. بخاطر ادما و اذیتایی که کردن.. و منی که دستم کوتاه بود و زور اونا بیشتر... چقدر ثانیه شماری کردم که بگذره و تموم بشه ولی انگار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 خرداد 1401 14:24
خرداد پر ماجرا.. و هفته پرماجرا تر..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 خرداد 1401 15:24
دوست دارم امروز و این هفته زودتر تموم بشه..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خرداد 1401 13:06
گریه کردن نداره.. ادما همینن! گونه ای خاص از موجودات رو این کره
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خرداد 1401 12:31
یعنی خدای دو رویی بودن.. خدای عوضی بودن.. یعنی مثلا میگی دیگه این تهشه.. ته بی معرفتی و عوضی بودنه دیگه.. بعد یهو یه چشمه میبینی میگی وای این دیگه کیه؟! هنوز ازین بدترم هست که.. هنوز جا واسه عوضی بودن داره.. هنوز ته دو رویی رو نشون نداده.. خدا بهش رحم کنه که کی قراره کارمای این رفتاراشو پس بده.. خدا میدونه فقط..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خرداد 1401 12:27
هما ریلکس،ریلکس.. عصبانیت چیزیو پیش نمیبره.. به تخم ترین رفتار همیشه بهترین جوابه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خرداد 1401 18:30
وقتی جایی نداری بری ....